هنرپیما

۳ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است

پائولا

اینروزها مشغول خواندن کتابی هستم به نام پائولا اثر ایزابل آلنده.

سرگذشت‌نامه ای که ایزابل برای دخترجوانِ به اغما رفته اش مینویسه و از ریزترین جزییات زندگی اش توصیف میکنه ؛ هر از گاهی دخترش رو مورد خطاب قرار میده و باهاش گفت و گو میکنه. در حقیقت دلیل نوشتن این کتاب، خالی کردن تمام احساس و هیجانات ناشی از این واقعه تلخ برای مادریه که بچه شو داره از دست میده و بین مرگ و زندگی تو تعلیق گیر کرده ، کاری از دستش برنمیاد و نمیدونه باید چی کار کنه و بالاخره شروع میکنه به نوشتن چون اطمینان نداره بعد از بیدار شدن دخترش، حافظه ی قبلی رو داشته باشه.

نمیدونم اتفاقی بوده یا کلا به این نوع کتابها گرایش دارم اما چند سال پیش تو کتابخونه دانشگاه کتابی پیدا گردم به اسم مرگ آرام اثر سیمون دوبووار. این کتاب شرح ماوقع شش هفته دوره بیماری مادر سیمون هست که طی این دوره، زندگی گذشته و ارتباطش با مادر رو توصیف میکنه و سرانجام مادرش رو از دست میده.

ایزابل؛ زنی پرشور و عاطفی شیلیایی، رابطه گرمی با دخترش داره . برعکس سیمون که نفرتی از مادرش از دوران نوجوانی به دوش میکشه. هر دو کتاب درباره دوران تلخ سپری کردن بیماری در کشاکش ارتباطات مادر-دختری نوشته شده. هردو کتاب از دو نویسنده زن فمنیست مقاوم در برابر سختی.اما این اتفاقات حساس که با کودکی و مهر مادری پیوند خورده، هر زنی رو به اصل و فطرتش که رابطه "مادر و فرزندی" رو تو وجودش پرورش میده، برمیگردونه.حتی اگر از سرسخت ترین زنان سیاسی و اجتماعی باشه.

هر دو کتاب نثر گیرا و جذابی دارند که تصویرسازی خوبی از اون دوران برای خواننده ترسیم میکنن. تو گویی با ایزابل به حال و هوای گرم و صمیمی خانواده پدربزرگ تو شیلی ؛ و با سیمون به زندگی معمولی نچسب شهری فرانسه سفر میکنیم.

من پیش از تو

من پیش از تو ؛ یکی از پرفروش ترین کتابهای 96 رو خواندم.به نظرم به چنددلیل این کتاب مورد توجه قرار گرفت:

- کتاب از دید دختری روایت میشه که کارشو از دست داده و چقدر قشنگ تونست حس انفعال و کرختی بعد از بیکاری ، زائد بودن و هزار مشکل دیگه رو توصیف کنه. مشکلی که امروز تو جامعه بسیاری باهاش دست و پنجه نرم میکنن و استفاده از این تکنیک ، اون هم در بخش ابتدایی به عنوان راه جذب مخاطب خوب عمل کرد

- کتاب تو رِنج برنامه هایی مث ماه عسل باید دسته بندی بشه! معلولی که معلول نبود اما به واسطه اتفاقی تو بستر افتاد. حس ترحم از اون حس هاییه که تو وجود همه آدمها هست و نویسنده روی اون دست گذاشت!

- آدم هر لحظه از خودش میپرسه حق با ویل هست یا اطرافیانش؟ این قضاوت و پرسش همیشگی تا پایان کتاب ذهن مخاطب رو درگیر میکنه.

- وجه فمنیستی کتاب؛ دختری که قراره روی پای خودش وایسه، از خانواده جدا شه، جسارت به خرج بده و پای عشق متفاوت اش بمونه! همه اینا برای شخصیت اول کتاب جذاب نیست؟

زن خانه دار اهل بوستون

شرح زندگیِ یک زنِ غربیِ متاهلِ فارغ التحصیلِ ادبیات ؛ در کتاب ملت عشق:

"اللا در دانشگاه زبان و ادبیات انگلیسی خوانده بود.

با آنکه ادبیات دوست داشت، بعد از فارغ التحصیلی به طور منظم هیچ جا مشغول کار نشده بود.

فقط برای چند مجله زنان، کارهای جزئی ویراستاری انجام داده بود.

عضو بعضی کلوبهای کتابخوانی شده بود و هر از گاهی هم برای روزنامه های محلی نقد کتاب نوشته بود.همین و بس

با آنکه دلش میخواست منتقد سرشناس کتاب بشود اما روی این خواسته اش گرد زمان نشسته بود.این واقعیت را پذیرفته بود که سیلاب زندگی او را به سمت و سویی کاملا متفاوت کشانده است؛ آخر سر نه منتقد مشهور ادبی که زن خانه دار وسواسی شده بود با کلی کارِ خانه و مسئولیت های خانوادگی.

البته خیلی هم ناراضی نبود.مادر بودن، همسر بودن، رسیدگی به حیوانشان،سر و سامان دادن به امور خانه، آشپزخانه، باغچه،خرید،شستن لباسها، اتو و ... یعنی در زندگی به اندازه کافی سرگرمی داشت. مگر همین ها بس نبود که حالا بیاید برای قاپیدن نان از دهان شیر خوردش را به دردسر بیندازد؟

با آنکه همکلاسی هایش در دانشگاه اسمیت که پر از فمنیست بود از انتخاب اللا خیلی خوششان نیامده بود، او اهمیتی نمیداد؛ سالهای سال از اینکه مادر، همسر و خانم خانه دار پایبندی باشداحساس ناراحتی نکرده بود.البته خوب بودن وضع مالی شان باعث شده بود احساس نیاز به کار پیدا نکند. (شوهرش دندانپزشک بود)

هرچه باشد ، علاقه اش به ادبیات را از توی خانه اش هم میتوانست پیگیری کند و عشق اش به مطالعه کتاب کم نشده بود."