هنرپیما

۷ مطلب با موضوع «فیلم» ثبت شده است

تلگرام یا سروش

اینروزا که بازار فبلتری تلگرام داغه، این کلیپ بنظرم خیلی خوب تونسته خودشو نشون بده!

تمسخر سفتی و سختی اخبارگو بهمراه نوع پوشش خانم ها که خوب اشاره شد بهش.

هر کدوم از شخصیتها رو باید جدا و با دقت دید

لباس گشاد دهه شصتی و مقنعه بلند اون خانم و حرکات متفاوتش آدمو به خنده می اندازه

فک کنید؛ یه روز تو تلویزیون اخبارگوها به همین شکل و حرکات ظاهر بشن!!

در عین بی تحرکی و زمختی، چقد اکت و بازی شو قشنگ اجرا میکنه و همه حالت ها رو تو صورت و دست و شونه اش میشه دید!

وقتی با دبدبه و غرور حرف میزنه(تقابل تلگرام و سروش) ادای این خاله زنک ها رو با چشم و ابرو و نگاه ، عالی درمیاره!

وقتی میخواد خوشحالیشو نشون بده، علاوه بر حالتای صورت، حرکت شونه و بشکن رو میاره که تو قاب محدود میتونه ازشون استفاده کنه

موقع گریه هم مثل خانم جلسه ای ها، مقنعه شو چادر میکنه، جلو میکشه و شروع میکنه به هق هق دروغی!

من اگه جای شهرزاد بودم...

هیچ وقت تن به این ذلت نمیدادم که زیر بار زور بزرگ آقا برم.

فرهادو میکشت که میکشت. منم خودمو میکشتم.ولی اینکه ذره ذره فرهادو کشت و بدون گفتن هیچ حرفی و خداحافظی ، این رویه رو پیش گرفت، هزار بار بدتر از مرگ یکباره بود.

بدتر از اون، اگه همچین خفتی رو میپذیرفتم، هیچ وقت این در لعنتی رو باز نمیکردم...

تا ابد، پشت در قفل شده خونه قباد میموندم...

اون شب، سرآغاز همه احساسات و وابستگی ها بود.

من اگه جای شهرزاد بودم، این مسیرو نمیرفتم

هیچ وقت سر سازش نمیگرفتم و تا آخر جلو پدرم می ایستادم.

وفاداری مردان آنجلس

سریال اصحاب کهف رو که نشون میداد, جدای از جالب بودن داستان,یه چیزی خیلی برام سوال برانگیز بود.
وقتی میشه تو یه زمانه دیگه زندگی کرد و به واسطه عجیب بودنت,کلی شهرت و پول به جیب بزنی و کلا فاز خوش داشته باشی,چرا باید آرزوی مرگ کنی و خدا هم براورده کنه...
بچه بودم. از مامان که پرسیدم گفت:
"چون اونا مال زمانه خودشون نبودن. دیگه زن و بچه و همسایه و دوستاشون نبودن که بخوان بازم زندگی کنن. دلشون میخواست با اونا زندگی کنن."
شاید این بیان برای این بود که ذهن کودکانه من قضیه رو بهتر بفهمه اما هیچ وقت این حرفو نپذیرفتم. چون بنظرم منطقی نبود! خب زنش نبود که نبود. میرفت یکی دیگه میگرفت و نسلشو ادامه میداد. اینکه خیلی کوله :))))
بعد فک کن. چقد برنامه میتونستن اجرا کنن. مردمو وسط شهر جمع کنن,از اون زمان بگن...
مردم هرچی میگن,بگن زمان ماااااااااااا........
بعد از شرایط خرید بگن. فرهنگشون. اتفاقات طبیعی. تحریفای تاریخ! با خودم میگفتم چقد اینا خنگن موقعیت به این خوبی رو از دست دادن!
 بعد که بزرگتر شدم,وقتی وارد زندگی شدم,وقتی با "عادت" خو گرفتم, وقتی فهمیدم هیچ کس بوی مامانو نمیده,
وقتی فهمیدم خونه خودم دلچسبترین نقطه دنیاست,حتی اگه بهترین اتفاقا بیرون خونه بیفته,
وقتی سال چهارم پیش دانشگاهی تو مدرسه تنها شدم و همه چیز بوی مرگ میداد با اینکه مکان همون مکان بود و من , همون آدم,
فهمیدم "تعلق به زمانه خودت" یعنی چی.
نمیفهمیش تا مدتی نداشته باشیش. اونوقته که قدرشو میدونی.
اونوقته که همه چی بوی غربت میده و بغض,هرلحظه امانتو میبره.
اینجاست که وفاداری معنی پیدا میکنه
که بدون کسی که دوست داری,نخوای زنده بمونی...
بازم احساس میکنم چقد این 7 معجزه , خوشبخت بودن. که همو داشتن. که از بغض و دلتنگی, میتونستن به هم پناه بیارن و به چشمای هم نگاه کنن تا باورشون بشه حقیقی اند و مجنون نشدن...
و چققققدددددر خوشبخت تر, وقتی هم رای و هم نظر شدن و برگشتن به غاری که انگار دوباره متولد شده بودن...
خوشبختی شون وقتی تکمیل شد و منو به حسادت واداشت که وقتی از خدا خواستن از عذاب بی تَعَلُقی نجاتشون بده, خدا اجابت کرد...
آخ که چه حسی داره...
بخشی از سریال مردان آنجلس را ببینید
 
البته بعداز مراجعه مجدد متوجه شدم بیشتر بخاطر شرایط ناسازگار و دوری از دنیا بوده که مامان نمیتونست این مفهومو برای من جا بندازه چون سنم درک نمیکرد، پس جنبه دیگه ، یعنی دوری از زمانه خودشون رو مطرح کرد

سکانس پایانی روز سوم

قبلنا که روز سومو میدیدم، هیچ وقت به آخرش با دقت فکر نکرده بودم.

همیشه صحنه های دیگه فیلم فکرمو مشغول کرده بود. اما حالا چند وقته، صحنه آخر،طلایی ترین صحنه فیلم شده

انگار بچه بودم. متوجه این سکانس نمیشدم. برام یه روایت بود؛ سمیره فواد رو میکشه و  دونفر نجات پیدا میکنن

ولی حالا، همه ی فیلم، تو همین یک دقیقه معنی پیدا میکنه...

بعد از اینکه سمیره متوجه میشه رسول از دنیا رفته و حالا رضا رو جلو چشمش از دست میده، نیمه جون میشه از شوک روانی که بهش دست میده

همین موقع فواد میرسه و صحنه کشاکش آغاز میشه

برای دیدن این سکانس کلیک کنید

تصویر ذهنی



داشتم برای بچه ها داستان ضامن آهو امام رضا روبر مبنای کلیپ بره آهو میگفتم؛

یه مامان آهویی رفته بود برا بچه اش غذا بیاره اما برنگشته بودو بچه نگران شده بود

حس همدردی بچه ها با بچه آهو نقطه عطف داستانه

قیافه بچه ها موقع داستان دیدنی بود. میخواستن ببینن آخرش چی میشه

مخصوصا تو این داستان که گفته میشه امام رضا، مرد مهربونی بود که مامان بچه آهو رو ازدست شکارچی(آدم بدا) آزاد کرد

تنها تصویر امام رضا تواین کلیپ، همینه.

یکی از بچه ها پرسید امام رضا کدوم بود؟ همون که دامن پوشیده بود؟

اون لحظه موندم چی بگم.

ازاعراب بگم؟ ازنوع لباسشون؟ بگم امام رضا عرب بود؟این تفاوت، که مردها اونجا لباسی شبیه به زنها میپوشن، تصویرذهنی بچه رو مخدوش نمیکنه؟

امام رضا رو چی امام رضا کرد؟ عرب بودنش؟یعنی عرب بودن جزو ویژگیهای ذاتی امام بود؟ الان باید تفاوت نژادها وبرابری رو مطرح میکردم؟ این اولین بار بود که بچه ها با امام رضا روبرو میشدن و باید تو تعریفم از این شخصیت، دقت میکردم...چیزی که امام رضا رو دور ازخودشون نبینن و احساس نزدیکی کنن...

وسط کلیپ بود وباید جواب میدادم. گفتم این دامن نیست.عربها لباس بلند میپوشن.

سریع رد شدم و دوباره رو ویژگی های ذاتی امام مثل مهربونی و خوب بودن و نجات مامان آهو مانور دادم اما هنوز ذهن خودم مشغول بود...

چرا تو این کلیپ، تصویر ساز با اینکه تصویری از چهره امام ارائه نداده و خودشو وارد بحث پرچالش نشون دادن چهره ائمه نکرده، اما چطور همچین تصویری از امام ارائه داده؟

مردی با لباس عربی و کفشی شبیه به صندل...؟

تصور ذهنی تصویرگر از ائمه چی بوده که به این رسیده؟


از دلایلم برای انتخاب این کلیپ، موسیقی بسیار زیبا، شعر و روایت ساده ، لحن راوی کودکانه ، انتخاب زاویه دید داستان متناسب با کودکان(بره آهو) و داستانی مبتنی بر واقعیت بود.

نمیگم علاقه من به کلیپ تو مشتاق کردن بچه ها بی تاثیر بود ولی حتما علاقه از جانب خودشونم بود که بنا به خواسته شون، 7-8 بار کلیپو تو یه روز پخش شد!

کلیپ بره آهو

چالش مانکن

نمیدونم تا چه حد با چالش آشنایی دارین اما با وجود آشنایی محدود خودم، این یکی از چشمم دور نموند.

* به لحاظ تکنیکی و ساخت، باید بگم کار شده بود؛

1.هماهنگی ریتم و صدا و تصویر،

2.تغییر رنگ متناسب با تغییر موضع هیجانی

3.ترکیب سکون و تحرک در خود صحنه و نه موقع تدوین که در نوع خودش در جایگاه چالش مانکن، خلاقیت بحساب میاد.

یعنی فیلم یک دقیقه ای با فکر و کارگردانی شده که بنظرم نقطه قوتی محسوب میشه برای تمایزش نسبت به سایر فیلمها

*حالا بیایین دوربین نگاهمونو دورتر بذاریم و محتوایی نگاه کنیم.

اساسا نمیشه پدیده چالش رو درنظر نگرفت هرچند همگی به مزخرفی اش واقف باشیم، وقتی وارد فضای مجازی میشیم، خواه ناخواه حداقل با چند موردش روبرو میشیم. میزان بازدید این فیلمها هم فراگیر بودن این پدیده رو نشون میده ، یعنی عموم مردم کم کم گرایش پیدا میکنن و نمیشه نسبت به چیزی که مورد توجه عموم قرار میگیره، غفلت داشت.

اینکه چالش ها از کجا اومدن و هدفشون چیه، گویا برای همه اهمیت زیادی نداره، مهم خودشه و بیماری ای که بسرعت سرایت میکنه و تقلید مآبانه منتقل میشه.

شاید 40 بار فیلمو دیدم و هم از دیدن این همه ذوق و خلاقیت لذت بردم و حقیقتا شاد شدم! هم بارها به فکر فرو رفتم!

یک لحظه به این اسکرین شات نگاه کنین:

پوزیشن ، رفتار و حالات این آقا، تو همین یه عکس چه شخصیتی رو برای شما ترسیم میکنه؟

ریش،از پسر بالغی خبر میده که به رشد جسمانی رسیده اما حرکات رشد عقلانی و رفتار پخته ای رو ازش نمیبینیم

حالا ته ذهنتون، یه مقایسه ناقابل بین ایشون و نسل پدران گرام داشته باشین.

ایشون،دسته x-box بدست،مقابل دوربین موبایل مشغول بازی برای چالش اینستاگرامه، اونا تو این سن مشغول انجام چه کاری بودن؟

کار؟الواطی؟درس؟ازدواج؟قمار؟یا شایدم انقلاب و تغییر رژیم...

این پسر، کم ِ کمش میتونه سرکار باشه. اما چرا نیست؟ مسلما حرف سر نبود شغل نیست. انصافا شغل هست اما اینکه چه کسی چه کاری رو بپذیره، اصلِ مشکله

وضع خونه نشون میده از لحاظ مالی ساپورت هستن و این یعنی رفاه. یعنی تا کسی بوی پول به مشامش بخوره ، دغدغه و ناراحتی نداره ، اونم اگر با همین روش و نازپرورده تربیت شده باشه

کاری به این ندارم که امروز حتی واژه چالش رو از مفهوم خودش خارج کردیم،اما میبینم رو به افولیم. نمیشه این افرادو نادیده گرفت. آمار بالای بازدید کننده ها داره نشون میده الگوها به کدوم سمت میره. این آدم، داره میشه نماینده نسل من، منی که باید همسرمو از بین همین تفکر انتخاب کنم و زندگی رو بنا کنم؛ چه بسا خودم هم غرق این چالش ها شده باشم و از عمق فاجعه شون بی خبر باشم و تنها کسی متوجه میشه که از دور و با مقایسه بهشون برسه.

و مایی که قراره آینده رو بسازیم و وای به حال فردا...وقتی دغدغه های بشر، رنگ بی کیفیتی بگیره و نازل و کم ارزش تر از امروز بشه.

هربار که میبینم دلم میسوزه. حیف این همه استعداد و خلاقیت که میتونه تو مسیر درست استفاده بشه اما با بازی و رقص به بطالت گذرونده میشه.حیف...

+ اصل موسیقیِ متن چالش رو هم بخونین، بد نیست

بیچاره ها! آدم چقدر تو بچگی و نوجونی باید تحت فشار باشه که وقتی به آزادی رسید،به این خزعبل گویی ها برسه...

قصه‌گویی و رشد مهارت‌های اجتماعی

این نشست در روز 23 بهمن 95 در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برگزار شد.

دکتر هومن نامور مباحث جالب توجهی را پیرامون موضوع یعنی قصه‌گویی و رشد مهارت‌های اجتماعی مطرح نمودند.

 برای شنیدن صوت سخنرانی ، اینجا

برای دریافت متن سخنان دکتر نامور اینجا را کلیک کنید